عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

عسلای مامان

ورزش

این روزا کمی چاق شدی و قدت هم بلندتر نشده ناراحتم و ازت میخوام که وقتی می ری بیرون دوچرخه سواری کنی و تو انگار که خیلی تنبل شدی و خرابیه دوچرخه رو بهونه میکنی و اصلا سوارش نمیشی تا پارسال عشقت دوچرخه بود و اونقدر فرز بودی که نگو ولی حالا  سرگرمیات شدن پی اس پی و کامپیوتر و سی دیهای کارتونی از این همه بی تحرکیت خیلی نگرانم . ...
30 مرداد 1390

خوشحالي مامان

راستي از همه مهمتر اينكه قرمزيه چشمت كه خيلي نگرانم كرده بود و حتي تصميم داشتم دوباره براي بار چهارم ببرمت دكتر - خوب شد . خدايا شكرت - باورت نميشه عزيزم موقع افطار كه همه مريضارو دعا ميكنن منم تو رو دعا ميكردم آخه خيلي نگران بودم و ناراحت مي شدم چشماي تو رو اونجوري ميديدم با اينكه دكتر مي گفت فقط حساسيته البته خوب خوب نشده ولي خيلي خيلي بهتره فقط گاهي اونم خيلي كم قرمز مي شه ...
26 مرداد 1390

مدل موي جديد رادمان

هفته گذشته با بابا رفتي آرايشگاهو موهاتو اون مدلي كه من گفته بودم كوتاه كردي - خيلي خوشكل شدي عزيزم البته نه اينكه من بگم همه ميگن و حتي يه شب مامان ناجي گفت كه برات اسفند دود كنم . ...
26 مرداد 1390

يك هفته

خبرهاي اين چند وقت كه برات مطلب نذاشتم : مامان جميله هنوز خونه ماماني ايناست عمو حميد با زن و بچش اومدن تا اونو ببرن تبريز ( احتمالا امروز ميرن )- اين روزا روزاي خيلي خيلي خوبيه براي تو چون همش با دو قلو ها ( ماني و مازيار ) كه هم سن و سال تو هستند بازي ميكني - سي دي تماشا ميكني و خلاصه كلي كيف مي كني . از مهموني رفتن ها هم كه نگو آخر هفته گذشته يه شب خونه حميد دايي اينا بوديم و فرداشم خونه سريه خاله اينا- خيلي خوش گذشت. ديشب هم كه خونه علي دايي اينا بوديم خيلي خوش گذشت مخصوصا به شما بچه ها فردا شب هم كه مامان آذر دعوتمون كرده - عاشق مهمونيهاي افطار ماه رمضونم - ...
26 مرداد 1390

5 شنبه و جمعه

پنج شنبه قبل از ظهر رفتیم فردیس که برات یه بلوز بخریم ولی اونقدر هوا گرم بود و چیزی که میخواستم پیدا نشد و به قدری کلافه شدیم که زود برگشتیم خونه. شب بعد از شام  با عمو رضااینا و النازینا و خاله پری اینا رفتیم جاده چالوس تو یه رستوران نشستيم به صرف چای و قلیون- وقتي فهميدي ميخواييم بريم بيرون همش با خودت مي خوندي من خوشحالم من خوشحالم- برگشتني هم رفتيم پارك نبوت كرج حسابي با وسايل بازي سرگرم شدي مخصوصا سرسره ها ساعت تقريبا  4 صبح بود كه رسيديم خونه تو خوابت برد ولي من و بابا بيدار مونديم كه من سحري بخورم و نماز بخونم بعد خوابيديم .   جمعه ساعت 11 با صداي زنگ تلفن بيدار شديم نهار رفتي بالا...
18 مرداد 1390

دندونت افتاد

دیروز با دندونی که لق بود اونقدر ور رفتي كه بالاخره خون ازش راه افتاد ولي خيلي شل شده از مامان جميله خواستي كه برات بكشه ولي اونم مثل من دلش نيومد و تو ميگفتي چقدر مامان جميله ترسوئه بعد از ظهر نخوابيدي و همش سي دي تماشا كردي براي همين هم شامي رو كه سفارش داده بودي نخوردي ( ماكاروني ) و خوابت برد. امروز صبح بابا دندونتو كشيد حالا دو تا دندون جلوي بالا  رو نداري عكس گرفتم وقت كردم برات ميذارم   ...
18 مرداد 1390

امتحانات مامان

عزیزم پسر گلم امتحانام از دوشنبه شروع میشه و خیلی دلشوره دارم شاید نتونم هر روز به وبت سر بزنم آخه میخوام بعضی روزا رو مرخصی بگیرم باید همشو بیست بشم تا الگوی خوبی برای تو باشم. آخه مامانت شاگرد زرنگه ...
16 مرداد 1390

لوس

دیروز موقع برگشت از اداره رفتم برات دو دست لباس خریدم و اتفاقا وقتی رسیدم خونه بیدار بودی و کلی خوشت اومد وقتی پیشم خوابیدی از مربیه جدیدت گله کردی و گفتی : ( با لحن دخترونه و خیلی لوس ) مربیمون میگه کجا ااا ؟ منم گفتم میرم دستشویی- مربی قبلی ازم نمی پرسید کجا - اونقدر بامزه داشتی ادا درمیاوردی که کلی جلوی خودمو گرفتم که نخندم آخه اگه میخندیدم فکر میکردی کار خوبی داری میکنی که ادای مربیتونو درمیاری. منم گفتم خوب اون که چیزی نگفته فقط خواسته بدونه کجا میری ...
16 مرداد 1390